رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

خدا رو شکر

سلام پسری ، عزیز دلم ، خدا رو شکر کمی بهتر شدی و خیالم راحت شده آخه یک ماه و نیمه که همش پشت سر هم مریض میشی ، الان بهتری .امیدوارم بهتر و بهتر بشی و مامانی رو خوشحال کنی عزیزم . ...
29 مهر 1391

چرا خوب نمیشی؟

عزیز دل من چرا خوب نمیشی ؟ یه مریضی خوب میشه دوباره سرما می خوری ، سرماخوردگیت خوب میشه یه ویروس جدید میگیری . همش دارو ، خیلی سخته دیدن تو ، تو این حال . امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم .یه چند وقتیه که میری رو مبل ها و اول میشی ما رو نگاه میکنی نو بعد رو مبل ها قدم میزنی . خیلی شیطون شدی .   ...
22 مهر 1391

خیلی ناراحتم

سلام پسرم ، عزیزکم خیلی ناراحتم ، آخه از دیروز تا الان تب شدیدی داری تا 41 و 42 هم رسیده ، خیلی ناراحت بودیم و استرس داشتیم تا صبح منو بابایی  بالا سرت بودیم نکنه تبت بالاتر بره و خدای نکرده تشنج کنی که خدا رو شکر اتفاقی نیوفتاد ، دست دکتر شهیدی درد نکنه که از دیروز که تو بیمارستان دی بود و بردیم پیشش ببینتت 10 دفعه دیگه شبو نصفه شب بهش زنگ زدیم و با مهربونی راهنماییمون کرد که از اینجا ازش تشکر می کنیم . امروز هم باید بریم مطبشون ببینیم چی میشه . امیدوارم زود تر خوب بشی عزیزکم . اینم عکس پسر تب دار من : ...
10 مهر 1391

بازم شهرزاد مهربون و رادمهر مامان

سلام شهرزاد عزیز از همین جا می خوام که از مجله های خوبت و مطالب پر بارت تشکر کنم و از اینکه به منو رادمهر عزیزم لطف داری و هر دفعه تو یه قسمت عکس نازنین منو چاپ می کنی ازت ممنونم . اینم عکس رادمهر در قسمت پارک شادی مجله شهرزاد   ...
10 مهر 1391

یازده ماهگیت مبارک عزیزم

سلام عزیز دل مامان ، یازده ماهگیت مبارک . پسری باورت میشه که باورم نمیشه 11 ماه گذشته که اومدی و زمینی شدی فرشته من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پسر 11 ماهه من امروز از صبح که بیدار شدی فقط دارم خاطرات این 11 ماه رو مرور می کنم یاد روزی که انقدر کوچیک بودی که می ترسیدم بهت دست بزنم ، یاد روزایی که تو بغلم بودی و فقط نگات می کردم می دونی الان دلم برای اون روزا تنگ میشه آخه الان تو بغلم نمی مونی همش در میری فقط تو خواب می تونم بغلت کنم . خدایا ازت ممنونم که فرشته ای که برام فرستادی اینقدر مهربون ، ناز و باهوشه . خدایا ازت ممنونم که این موهبت رو به من هم عطا کردی ، داشتن یه پسر کوچولوی ناز و مهربون که وقتی میبینه ناراحتم و میاد منو بوس می کنه یه...
8 مهر 1391

رادمهر و کارهای جدید

سلام گلی مامان ، خوبی نازنینم می خوام امروزفقط از کارات بگم کارهایی که انجام میدی و مامان و بابا رو خوشحال می کنی ، جونم برات بگه که الان کامل راه میری و می ایستی از این سر خونه تا اون سر خونه رو طی می کنی و واسه خودت کیف می کنی اصلاً به چیزهایی که زیر پاته توجه نمی کنی به خاطر همین اسمت رو گذاشتم تانک ، آخه مثل تانک از رو همه چی رد میشی و عین خیالت هم نیست . بعد از همه خیلی از کلمه هایی رو که بهت میگم تکرار کن رو تکرار می کنی مثل : ددر ، لیدا ، باشه و چی ، مامان و آب رو هم که میگی .  فقط نمی دونم چرا کلمه بابا رو هر چی میگم تکرار کن نمی گی . می دونی بابایی ناراحته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به برنامه های کودک و cd  های...
3 مهر 1391
1